هوپولوگولو

ساخت وبلاگ
آخرین پست وب واسه بیشتر از یه سال پیشهچقدر همه چی تغییر کرده جقدر بزرگ شدمچقدر تجربه کردمپویا / هادی / امیرعلی / امیرعطا کرونا اومد و همه از هم دور شدیم تا پیش هم باقی بمونیم :)بیماریه مضخرفی که یک ساله شدیک ساله خنده هامونو پشت ماسک قایم میکنیمهر چند ساعت دستامونو میشوریمیک ساله تو حسرت یه بازار رفتن و بی استرس خرید کردنیمیه مسافرت درست حسابییه رستورانه شلوغبا هادی تو رابطه بودم که سوم اسفند قرنطینه شروع شد و دانشگاها رو تعطیل کردن ، ما تو اوج رابطمون بودیم و همش امید داشتیم هفته دیگه دانشگاه باز میشه و همو میبینیم همینجوری امیدوارانه 2 ماه و نیم گذشت و نشد باهم بریم بیرون دیگهاون چند وقت ک همو نمیدیدیم بازم دوسم داشت... حداقل اینطوری نشون میدادقرنطینم ک تموم شد تموم کردم باهاش خیلی ناجوانمردانهیه مدت تقریبا یه ماه با امیرعطا میچرخیدیم این ور اون ور از صب تا شبشمال و لواسون و کن و فشم و جاهای دیگهبعدش رفتم پیش مائده سرکار ، کارشناس تلفنیاونجا یه پسر تپلیه سفید و گوگولی بود که لا به لای موهاشو هایلابت سفید کرده بودهمون اول ک رفتم دفتر یه کراش ریز روش زدماونم نخ میداد و هوامو داشت تا اینکه یه روز رفته بودم بغل میزش بهم گفت چرا انقدر تند میخونی یکم یواش تر بخون با هم بیشتر آشنا شیمرفته بود اینستامو با هزار ترفند پیدا کرده بود و فالوم کرده بود من درخواستشو ندیده بودم بهم گفت اصلا واست اد نمیزنم اکسپتم نکردیکلی ذوق کردم رفتم فالوش کردم از فرداش تو اینستا شروع کرد پیام دادنتایم ناهار بود استوریمو ریپلای کرد من بردم به مائده نشون دادم نگو داشت از دوربین نگاهمون میکرد(ایز تایپینگ شد)خلاصه همون روز دقیقا یک مرداد 99 اوکی شدیم باهم و وارد یه رابطه خیلی جدی شدیمامروز 99/9/8 هستش ی هوپولوگولو...
ما را در سایت هوپولوگولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : md1madix بازدید : 103 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 22:15